نوشته شده توسط : ...

دراین بازار سرگردان تهی در دست ........ بدنبال چه میگردی؟ یک آدم مست

گویندکه یک خراب اباد یک ویرانه آنجاست......آنجا میروم که آنجا یک آبادی هست

                            *************************

شب عید است ولی عید تو کجاست؟ .......... کودک یتیم بی نوا خریدتوکجاست؟

                           *************************

همه شب تا سحر بیدار دردم ............تنم خیسیده از باران سردم

بهارم را به دیدار نیارید ............... خزانش میکند سیمای زردم

                         *************************

ای قافله عمر کز کوچه ما میگذری .......دیربازیست که من منتظر یارم

من همین یک نفس ازعمردرازم باقیست......... اندکی صبر که جان از دل خاک بردارم

چه ماه بدیست اسفند ، و چه روزهای حالگیریست روزهای آخر سال ! ...                                                                                                                

 



:: بازدید از این مطلب : 246
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 26 اسفند 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ...
 

 ...دریغا عشق که بر باد شد!

 

 

                                      گرفته از : سایت روشتا



:: بازدید از این مطلب : 298
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 13 بهمن 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ...

  ...که صدای باران را به جز تو کسی نشنود

 

1

 می‌خواهم دوباره به دنیا بیایم

 بیرون در، تو منتظرم بوده باشی

 و بی‌آنکه کسی بفهمد

 جای بیداری و خواب را

 به رسم خودمان درآریم

 چه بود بیداری

 که زندگی‌اش نام کرده بودند.

 

2

  بی آن‌که بوی تو مستم کند

  تا ده می‌شمارم

  انگشتانم گرد کمرگاه مدادم تاب می‌خورند

  و ترانه‌ای متولد می‌شود

  که زاده‌ی دست‌های توست-

  شاعرم

  به از تو سرودن معتادم.

 

                                                  برگرفته از : سایت روشتا



:: بازدید از این مطلب : 357
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 10 بهمن 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ...
اسداله امیرپور - کریم امرایی

اسداله امیرپور – کریم امرایی

کریم امرایی :

سال ها پیش فردی به نام تقی برای اولین بار در شهر کوهدشت که آن زمان هنوز بخش کوچکی بود اقدام به درست کردن و فروختن حلیم نمود تصویر و طعم حلیم آن روزها را نباید با حلیم های امروز مقایسه نمود چرا که گوشت ارزان بود و گرانی اش دست های حلیم پز را به لرزه نمی انداخت البته درست کردن آن نیز با زحمت بسیار همراه بود و تهیه کننده از سر شب تا صبح کفگیر بزرگش را در دیگ بزرگی که بر تکه های هیزم جوش می آورد مدام می چرخاند. بر خلاف امروز حلیم را با زمستان می شناختند و اگر ماه رمضان در ماه های دیگر سال قرار می گرفت از حلیم خبری نبود هر چند بعد ها در ردیف نذری های عاشورا نیز قرار گرفت. بهتر است توضیحا ت بیشتر را از زبان شعر استاد بشنویم:

استاد اسداله امیرپور امرایی:
آذرآمد نضج پیدا کرد بازار حلیم
بار دیگر چشم روشن شد به دیدار حلیم
می نگردد یافت در هر نقطه از خرد و کلان
که نباشد از دل و از جان خریدار حلیم
قیمت آن دم به دم سیر صعودی می کند
رفته بالا بیش از حد ارج و مقدار حلیم
گشته تعداد طرفدارنش از اندازه رد
طالع میمون شده این روزها یار حلیم
شیخ وشاه عالی و دانی همه کاسه به دست
صف کشیده تشنه و مشتاق دیدار حلیم
از برای نوبه هر دم مشتری کوشش کند
گربه آسا می رود بالا ز دیوار حلیم
می زند خنده به روی طالبین هر صبح دم
کاسه ی پر روغن جام شکر بار حلیم
گویی آن جا مصر عهد رامسس توتخا من است
بار عام انجام می گردد ز دربار حلیم
آتش موسی بود مشهور اندر کوه طور
بود اندر وادی سینا ز اسرار حلیم
خیمه می بندند مانند صف اسکندری
مرد و زن در هر خیابانی خریدار حلیم
هر که باشد مبتلا این روزها با ضعف پول
از مغیلان می رود در پای او خار حلیم
نگذرد روزی برای نوبه با سنگین دلی
سر نگیرد با لگد یا مشت پیکار حلیم
می درخشد صبح هنگام طلوع آفتاب
به ز خورشید منور جام مس وار حلیم
اشتها تحریک بنماید چو آماده شود
راه دور و صرف وقت و رنج بسیار حلیم
اندک آن به غذاهای دگر ارجح بود
مشت باشد آیتی روشن زخروار حلیم
صبح گاهان مشتری ها را نماید با خبر
صفحه ی امیدواری بخش رادار حلیم
با دهانش قاشقی از آن چو گردد آشنا
بی گمان تسکین پذیرد درد بیمار حلیم
از وفور خستگی تکیه به دیوارش زنند
می رود هر روز یک تن زیر آوار حلیم
شیر برنج و آش کشک و شله یا حتی پلو
رشک می ورزند بر طعم فسون کار حلیم
در درون کاسه اش بینی ز هر روییدنی
بر حلیمی مکتشف گردیده اسرار حلیم
چون نباشد اسکن کافی تو را در اختیار
هست شایان لب فرو بندی زگفتار حلیم
مستمندان و ضعیفان باز مانند از خرید
باز هم با اغنیا باشد سر و کار حلیم
آن که با مرغ و فسنجان کام را ارضا کند
کی اثر دارد در او مفهوم اشعار حلیم
در درون سینه ی من خاطراتی نا گوار
نقش بسته تا دم مردن ز بازار حلیم

 

برگرفته از : سایت هومیان



:: بازدید از این مطلب : 5979
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 8 بهمن 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ...


http://s1.picofile.com/file/6296988928/shajariyan.gif

خسرو آواز ایران استاد محمدرضا شجریان



:: بازدید از این مطلب : 424
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 6 بهمن 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ...

80989092-5411496

 این خانواده افتخار موسیقی استانهای غربی مخصوصا کردستان هستند.



:: بازدید از این مطلب : 333
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 24 دی 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ...

دل به چشمان تو بستم

                  تو شدی همه وجودم

                             عشق تو باور من شد

                                            با تموم تار و پودم

*********************************************

گرچه میسوزم از این آتش بجانم

لیک بر این سوختن دل بسته ام

                                     تا بدین منزل نهادم پای را

                                     از در این کاروان بگسسته ام

*********************************************



:: بازدید از این مطلب : 348
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 دی 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ...

داستان کوتاه / پروین پناهی

روشتا

داستانی کوتاه از پروین پناهی

 
تاریخ ارسال : سه شنبه 10 دي 1392 17:05 کد متن : 5768


 

پشت کوههای نقره ای روسیه

یکی بود ، یکی نبود. غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. آن دورها پشت کوههای نقره ای روسیه دخترکی پیدا شد. برف یکدست همه جا را سفید کرده بود. آن روز پرنده ها توی هوا یخ می زدند و روی زمین می افتادند. دخترک تنها بود و سرما مژه هایش را به هم چسبانده بود. دخترک در آن سرما دلش یک قلب تپنده می خواست و یک آغوش گرم. چشمهایش را بست و از صمیم قلب آرزو کرد. گرگ خاکستری بو کشید و نزدیکش شد . نزدیک و نزدیکتر. دخترک دستانش را باز کرد و گرگ را به آغوش کشید. چه کسی باور می کرد اما گرگ دخترک را نخورد! فکر کرده اید که خداوند پشت کوههای نقره ای روسیه نمی رود؟!

 

 

برگرفته از : سایت روشتا



:: بازدید از این مطلب : 379
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 دی 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ...

نویسنده : احد شیرزاد

 
به گزارش جهان، حاج محمد اسماعیل دولابی، از اساتید بزرگ اخلاق و عرفان، حکایتی جالب و درس آموز درباره نزدیکی به خداوند متعال دارد که این روزها با عنوان "فرار به سوی خدا" در فضای اینترنت منتشر شده است. بر پایه این حکایت ایشان عنوان کرده اند:
می‌گویند پسری در خانه خیلی شلوغ‌کاری کرده بود. همه‌ی اوضاع را به هم ریخته بود.وقتی پدر وارد شد، مادر شکایت او را به پدرش کرد. پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت.
پسر دید امروز اوضاع خیلی بی‌ریخت است، همه‌ی درها هم بسته است، وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد! خودش را به سینه‌ی پدر چسباند. شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد.

شما هم هر وقت دیدید اوضاع بی‌ریخت است به سوی خدا فرار کنید. «وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله»(۱)
هر کجا متوحش شدید راه فرار به سوی خداست.



برگرفته : سایت دلفان امروز



:: بازدید از این مطلب : 359
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 21 دی 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ...

چند طرح به جای شعر

روشتا

چند طرح از ساره

 
تاریخ ارسال : جمعه 13 دي 1392 13:58 کد متن : 5815


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  

برگرفته از سایت روشتا



:: بازدید از این مطلب : 408
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 21 دی 1392 | نظرات ()